شگفتا، باغى در دل شعلهزار
بر شيب ِ شفافى
كه گوزن بر آن مىآسايد.…
شعر ۱، شب پلنگ | کلارا خانس
شعر ۲، شب پلنگ | کلارا خانس
صبح
و تنم با آواز دیگرگون پرندگان،
با گلهای سپید سپیدهدمان
و نسیمی که …
شعر ۳، شب پلنگ | کلارا خانس
نشاط پائیز و
باران.
جراحتی بر اطلسیها
و دستی که در خلاء ردپاها را …
شعر ۴، شب پلنگ | کلارا خانس
همسرایان میخوانند:
“تو که چشای سرخ داری،
علامتِ تو سینهتو، به ما نشون نمیدی؟”…
شعر ۵، شب پلنگ | کلارا خانس
به رودخانه رفتیم،
از سنجاقکهای آبی یاد گرفتیم
که نگاهمان را پاس بداریم و …
شعر ۶، شب پلنگ | کلارا خانس
کولیان آمدند
سبدها پر از گلابی و
روسریها مملوِّ سکهها
سنگی به هوا انداختیم…
شعر ۷، شب پلنگ | کلارا خانس
گازِ سرخِ دهانت.
شب، با سرودی از زمین
نورها و صداهای سفید را میبلعد…
شعر ۸، شب پلنگ | کلارا خانس
عشقم در تنم زندگیمیکند
و تنم واژهای است
گشوده به منقار پرندهای
که زنگوله …
شعر ۹، شب پلنگ | کلارا خانس
حالا سراغ شعرهای مدفون را میگیرم
که بیشک برایم بهجا گذاشتهای
پیش از آنکه …
شعر ۱۰، شب پلنگ | کلارا خانس
اگر این داغِ مس است
بر تنِ بلوط
به این حفره خواهم خزید
تا …
شعر ۱۱، شب پلنگ | کلارا خانس
میانِ دهانِ غایبات
و دهان من
هوا، میوهای خاموش و مشترک است
و من …
شعر ۱۲، شب پلنگ | کلارا خانس
میتوانم درختی را به کار برم
تا با تو عشقبازی کنم
و دیواری را…
شعر ۱۳، شب پلنگ | کلارا خانس
چنانکه در آنسوی جدال
کبوتر،
گلویی بریده،
خون بر خاک می ریزد
و پَر، …
شعر ۱۴، شب پلنگ | کلارا خانس
شعر ۱۵، شب پلنگ | کلارا خانس
گلها را به آب میاندازم
تا رقص به ساحل دیگر برسد.
صدایم جریان خود …