دشمن

دشمن


بى‌خبر بودم كه ديرگاهى‌ست
در تعقيب من است.

هنگامى كه به آهنگ چيدن گلى نوشكفته
فرود آمدم
از حضورش آگاهى يافتم
در چند گامى ِ من ايستاده بود
و چون ريگزاران داغ و سوزاننده بود
راه خود گرفتم.

اما چندان كه آفتاب
زوال گرفت
سايه‌اش بر خاك دراز شد
و به قصد آن كه راه را به من بنمايد
از من گذشت.

درباره‌ی احمد شاملو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.