و من، یک کودک، چه آموختم از روز سبت؟
پدری مکلف به کشتن پسر دلبندش
و دلبند برای خشنودی پدر میگوید
باشد.
تمام هفته از پدرم پنهان شدم
و خدا را شکر کردم که دلبند نبودم
اما چه تنها مینُماید پدر
بدون پسری که خشنودیاش را بجوید.
و دیگر چه یاد گرفتم؟
آن نور
از تاریکی به دنیا میآید تا جایگاه باستانیاش را پس گیرد.
سنبلههای گندم
و گاو در چراگاه در خواب فرعون، یعنی
اَشکال سالهایی که میآیند.
مابقی عمرم از خود پرسیدم: آیا خوابها
به یاریمان میآیند تا گذشته را دریابیم؟
یا نگریستن به گذشته فقط هدر دادن وقت است
چرا که به تمامی توری است به ظرافت بافیده
از بیشمار اما و اگر
سبب و مسبب، اثرات متقابل، که خوانش آن را
ناممکن ساختهاند؟ انگار بارانی که باریده باشد بر آبگیر.
یوسف کجاست وقتی به او محتاجی؟
پدرش یعقوب میداند دیدن نردبان در خواب
یعنی چه؟ یا دوام آوردن زیر بار این راز بر دولتش میافزاید؟
***
چرا گریه میکنی؟ پدرم در خوابم میپرسد از من
در خوابم چهره به چهره نشستهایم
زانوهایمان به هم میخورد، سواریم بر قطاری که میرود.
او همین چند وقت پیش مرده،
و من از خود میپرسم آیا زندگیام هرگز آغاز خواهد شد؟
از پنجره به بیرون نگاه میکنیم،
یکی از ما شاهد است بر هر آنچه پیوسته غیب میشود
وقتی آن یکی تماشا میکند هر آنچه پیوسته ظاهر میشود.
از مجموعه کتاب شبهایم، مجموعه شعرهای لی یانگ لی، نشر حکمت کلمه
نقاشی از مارک شاگال