پنجِ عصر. زمانی تعیینکننده، کمی سنگین و شکننده، از افقی دیگر و معیارِ دیگری از نور، هنگامی که خورشید سرخ شده، اما هوا هنوز گرگ و میش نیست. زمانی سرنوشتساز که به لطفِ یگانه شعرِ فدریکو گارسیا لورکا، غرق نشده است در فراموشی، و باقی گذاشته این ردِ ماسه و خون را در پرشورترین لحظههای هستی ما . مسیر ِقلههای شگفتانگیزِ ِهمسطح با زمین، همچون خط مشترکِ نامتناهیهایی که گم نمیشوند و تاب نمیآورند در برابر خاک.