تمام بعدازظهر لیوانها از روی رف پایین افتادند
آنها بهتر از هر دستگاهی میدانند
کدام باد بالای سرشان میوزد،
کدام توده آشفته خاکستری از اینجا میگذرد،
کتابم را روی صندلی کنار بالشتها گذاشتم و
رفتم تا پنجره را ببندم، دیدم که شاخهها
در برابر آسمان خم میشدند
و باز این فکر به سرم آمد که بیشتر وقتها
هوا که میرود به سمت درون هستهی خاموش انتظار،
امواج پنهان یک نامعلوم زمان را نیز درست به همان دلیل
میکشانند به درون این قلمرو قطبی. هوای بیرون
و هوای درون دل مثل هم پیش میروند
فارغ از هر آنچه که پیشبینی شده است.
بین پیشبینی و پیشگیری از تغییر
حکمرانی عناصر قرار دارد
که در آن ساعتها و هواسنجها غیر قابل تغییرند.
اینجا زمان حال به معنای کنترل زمان نیست
به معنای تکههای درهمشکسته یک دستگاه نیست
مدرکیست علیه باد؛ بادی که برمیخیزد
و تنها کاری که از دست ما برمیآید بستن پنجره است.
آسمان که سیاه میشود پردهها را میکشم
و روشن میکنم شمعهایی را که در لیوان گذاشتهام
تا خاموششان نکند بادی که از سوراخ کلید وارد میشود،
بادی که بیوقفه مینالد و از روزنهها وارد میشود.
و این تنها دفاع ما در برابر فصل است؛
آنچه یاد گرفتهایم انجام دهیم،
ما، آنهایی که در مناطق پر آشوب زندگی میکنیم.