اتاقم سه پنجره دارد
عشق، دریا و مرگ
خونِ زنده، سبزِ آرام و بنفش
آه ای زن ! ای گنجینهی لطیف و متراکم
پنجرههای سرد، بوی عنبر
دریا، مرگ، عشق
و هیچ چیز را حس نکردن،
جز آن چه دوست میدارم
زن! ای روشنتر از روز
در این شبِ زرینِ سپتامبر
مرگ، عشق، دریا
غرق کن مرا در فراموشیِ مطلق
زن! آه زن! ای تابوتِ تن