آه، تو!
درد میکشيدی-دردی بیپايان-
نزديک ما در خفقان آوار:
احساس میکرديم
استخوان صورتمان هستی
انگار
در آن حوالی بودی
وقتی زنی عاشق،
در تاريکی میمرد و ما
زيرچشمی نگاهی به سياهچال میانداختيم.
ويرانی
به صورتها رسيد
رطوبت تباهی به سفيدی تو.