از ناخن عصر تا پنجهی صبح
ابلیس نبود که مرا میترساند.
حتی فرشته نیز هراسانم نکرد
وقتی خود را بر خود نقش میزد.
خدای کهن بر ذروهی پِهِن
هراسم را برنیانگیخت.
جانوران وحشی نزدیک بودند و رام.
حشرات احساسات مرا تحلیل نکردند.
ترسخورده، وحشی
میگریختم
انسان را هنوز نشناختهبودم.