رسالت عاشق، دیدن است
خورشیدی تاریک را بر بستر
و در سرما
تولد آتش را
از زمستانی که نامش را نمیگوید.
دیدن است،
صور فلکی گلبرگها را
برف را که میبارد بر خاک
پنبههای آسمان،
و هوای سکوت را
که زاده میشود
در فاصلهی دو پشت.
مردن است
روشن و مرموز
کنار خاکهای مطلق
از سر عشق
که به حرکت در میآورد ستارگان را
و حبس میکند عاشقان را
در یک اتاق.