چه زیباست انتظارِ دوبارهی تو
در همان جای همیشگی
بینگاهی به در
و زیر چشمی پاییدنِ آیینهی بزرگ
آگاه از اینکه اگر دیر هم بیایی
خیلی دیر نخواهی کرد
فقط باید قدری بیشتر انتظار بکشم.
مشتریها را هل میدهی
از نفس افتاده، مدام عذرخواهی میکنی.
«تو رو خدا کجا بودی؟
داشتم نگران میشدم.»
گفتیم تا کی صبر میکنیم
اگر یکیمان جایی گیر کند؟
خیلی وقت گذشته و هنوز
نشانهای از تو نیست.
هرچه زمان بیشتر میگذرد،
در کافه دنبال چهرههای دیگری میگردم
که فرداهاشان را از نو میچینند
تا نسخههای هیولاییِ تو شوند
سرهاشان لق میزند
از یک طرف به طرف دیگر
عین سرهای روی چوب.
غیابت جلوتر میآید
وجب به وجب
تا کنار من بایستد.
حالا همان جایی نشسته
که برای تو نگهداشته بودم.
حالا در آیینهی بزرگ
چهره به چهرهی همایم.