« از فرشته ها خسته اي؟ »
مايرا اسکاريو
از فرشته ها خسته ام،
از بالهاي بزرگشان
که باز مي شود مثل پرده
بر صحنه نمايشي که دلت نمي خواهد ببيني.
خسته ام از اين رداهاي شيري رنگ
از اين حمايلهاي پرستاره
از اين ناخنهاي زيبا و نيمه شفاف صدفي
که ارواح موجودات کوچک
از لابه لايشان
مي گريزند.
دلم مي خواهد بگويم شيطان را به ياد آوريد
سقوط آزاد آن بالهاي خفاش وار و چروکيده را
از حريم پر مهر ملکوت اعلا به ياد آوريد.
اما آنها فقط مي خندند
صدايشان لحن نمناک چنگي را دارد
که چون آبشاري در ميان نتهاي موسيقي فرو مي ريزد.
آنها با صداي از دست رفتهٔ مادرم
برايم آواز مي خوانند
و به يادم مي آورند تمام قولهايي
که به او دادم و بر سر پيمان نماندم.
نقّاشیام
به روحِ آب قسم خوردم
که وقتی با تو هستم
پیاده راه روم
صدایم، طعمِ نعنا داشته باشد.
ماه را توی بشقابت بگذارم.
با لیمو، زمختیِ دستانم را بگیرم
در عطر گل بخوابانم
حاشیههای آزاردهندهام را گلدوزی کنم.
تازه داشتم روی قلبت کار میکردم
تا نقاشیام زیباتر شود
قاصدکی، وسطِ نقاشیام نشست.
کتاب چنگ شکسته – ناهید حکیمی
تردید
اگر
«اگرها» و «کاشکیها»
از پلّهی تردید
نمیرفتند بالا.
ما روی امواجِ « اکنون»
شناور بودیم.
«اثبات» پل میزد.
شاید
ریشههای روح
در زمینِ دگری رشد میکرد.
شقایق
آلالهی دیگر میشد.
کتاب پیراهن کاغذی-ناهید حکیمی
در احساسمان هر دم
خزانِ عشق را
به خزانِ پاییز
پیوند زدیم
و نفهمیدیم خزان پاییز
بابت عشق که بود.
کتاب گل ماهور-ناهید حکیمی(مجموعه جملات کوتاه-کاریکلماتور)