باید ذهنی زمستانی داشت
تا بتوان شبنم یخ زده
و شاخه ها را
از ورایِ برفِ رویِ درختانِ کاج نگاه کرد
و مدت ها باید سرد ماند
تا یخِ رویِ سرو هایِ کوهی را
چون مو هایشان دید
و در درخششِ دوردستِ آفتابِ زمستان
خشونت صنوبر ها را احساس کرد
و در آوایِ باد
-در صدایِ چند برگ
به مصیبت ها فکر نکرد
که این صدا
صوتِ سرزمینی پر از بادی مشابه است
که در مکانی مشابه
برایِ شنوندگانی می وزد
که در برف
گوش فرا می دهند
و هیچ چیز را خود نمی بینند
نه آن چه که آنجاست
و نه آنچه که آنجا نیست