به دور افتاده از از گناه و تقدیس
اینک آنان سکنی میگزینند در صمیمیتِ فروتنانهٔ
زندگی روزمره. آنانند
شیری که چکه میکند، اتوبوسی که دیر میرسد
سوپی که سر میرود
قلمیکه گم میشود، جاروبرقی که جارو نمیکند
تاکسی که نمیآید، رسیدی که پیدا نمیشود
هل دادن، تنه زدن، منتظر ماندن
جنونِ کاغذبازی
بدون فریاد کشیدن یا خیره شدن
بدون موهای زبرِ افعیگون
با دستانِ محتاطِ روز به روزشان
میفرسایند ما را
آنانند شگفتیهای غریب دنیای مدرن
بیچهره و بینقاب
بیاسم و بینفس
مارهای هزار سرِ بازدهی که بیمهار شدهاند
دیگر به دنبال حرمت شکنان و پدرکُشان نیستند
آنان قربانیان بیگناه را ترجیح میدهند
که هیچ کاری برای بر انگیختنشان نمیکنند
به لطفشان روز از دست میدهد پهنهٔ هموارش را
عصارهٔ میوههای پر آبش را
عطر گلهایش را
هوسِ دریای آزادش را
و زمان تبدیل میشود
به محنت، و یورشی
علیه زمان.
۱۹۹۱