وقتِ نگاه به شیشۀ ماتِ نیمه خاکستری
به یاد آوردم آن دو چشمِ خاکستریِ دلفریب را،
باید بیست سالی گذشته باشد از زمانی که دیدمشان…
————————-
یک ماهی عاشق بودیم،
بعد او سرِ کار رفت، فکر میکنم در ازمیر،
و دیگر هیچوقت همدیگر را ندیدیم.
آن چشمانِ خاکستری باید که از دست داده باشند زیباییشان را – اگر که او هنوز زنده باشد؛
آن چهرۀ دلفریب باید که در هم شکسته باشد.
ای یاد، آنچنان که بودند نگاهشان دار.
و ای یاد، هر آنچه میتوانی از عشق باز آر،
هر آنچه که میتوانی، امشب باز آر.