انگشتهای افسر جوان دستگاه امنیتی
که در دفترش در ایستگاه راه آهن برانداز میکرد
نقاشیهای یان لِبِنشتاین را که از ته چمدانم در آورده بودند
و مدام با سرزنش به من نگاهی میانداخت
هیچ اثری به روی کاغذ به جای نگذاشت
شگفتا
نه اینکه انتظار داشته باشم رد خون، لکه عرق، نجاست
یا مثلا جای انگشت روغن آلودهای بر کتابها به جای بماند
از سوی «آموزگار بزرگ بشریت»، که دوست داشت به هنگام خوردن، چیزی هم بخواند؛
کار افسر جوان دستگاه امنیتی
تمیز است
خودش کارشناسی ارشد حقوق دارد
و عاداتی درباره نظافت شخصی
که در خانوادهٔ متوسطِ نیک سرشتش
اکتساب کرده است
اما
چقدر طبیعیتر بود اگر ردی میگذاشتند
در شعرهایمان، نقاشیهایمان، یادداشتهای روزانهامان، و مغزهایمان
شاید که فقط به رسم یادگار
اثر انگشت بیمانندشان را
این ریزبینترینِ صاحبنظرانِ هنرِ مدرن
مخصوصا وقتی که اثری را از نابودی نجات میدادند
با این جملهٔ از سرِ اکراه که
«باشد، میتوانید نگهش دارید
لازم نیست که ما توقیفش کنیم.»