زنی با اندامیاز کاغذ دیواری
ماهیِ گولِ سرخِ دودکشها
که حافظهاش بر ساخته است از انبوهی آب-گذرهای کوچک
برای کَشتیهای دور
و او که میخندد همچون خاکستری گویی نشانده در دل برف
و او که میبینند بزرگ شدن و کوچک شدنش را در شب بر گامهای آکاردئون
جوشنِ گیاهان، دستگیرهٔ درِ دشنهها
او که فرود میآید از پولکهای ابولهول
او که چرخ میگذارد بر صندلیِ دانوب
او که به خاطرش فضا و زمان میگسلند در شامگاه وقتی نگهبان پلک میزند همچون اِلف
در خطر نیست در نبردی که میجنگد با رویاهای من
پرندهای ضعیف
که طبیعت میکشاندش به روی سیمهای تلگرافِ نشئگی
و واژگونش میکند درونِ دریاچهٔ بزرگِ شماری از آوازهایش
اوست قلبِ دوگانهٔ دیواری گمشده
که ملخهای خون به آن چسبیدهاند
که میکِشَند ظاهرِ آیینه گونِ مرا، دستهای بافتهٔ مرا
چشمهای شفیرهایِ مرا، موی بلندِ سیاهِ نهنگ گونهٔ مرا
نهنگ گونهای ممهور به زیرِ مومِ براق و سیاه
از دفتر «روولوری با موهای سپید» (۱۹۳۲)