پدربزرگ، دوباره
رفتی آلو دزدی
و باز هم با بهترین کفشهایت رفتی
همانهایی که در کلیسا میپوشی
لا اقل میشد
کفشهای دم دستیات را ببری
پدر بزرگ میگوید راستی
چه فکری میکنند آن کفشهای کلیسایی
تمام آن وعظها را شنیدهاند
مدتی طولانی در کلیسا ایستادهاند
و آن وقت رفتهاند.