اینجا رویایی در احتضار میآرامد. کاش زودتر بروی
به آرامیاز این مکان، و بدزدی چشمانت را،
به دنبالش مباشی که بشناسی نگاه آنکه میمیرد را
با زندگی را به ابرام برای زندگی خواستن، به غصه گامی بر نداری،
لیک برای لحظهای قدم آهسته کنی.
و از سر لطف، به فریبایی عقل مکنی
با کلماتی از امید و بهار و آسمانهایی بخشاینده.
رویایی در احتضار میآرامد؛ و تمام این سوگواران میدانند:
هر دم، گلبرگی فرو افتاده درخت را ترک میکند –
هرچند به سفیدی شکوفه، آنچنانکه پیشتر بود
و با غرور، سرشار از انتظار باروری –
آن دوست داشتنیِ کوچک از این پس نمیتواند بود؛
پس باید که زیبایی سر معیوبش را خم کند
که رویایی به مردگانِ آرزومند پیوسته است!