صف پرستاران کمکم روانه خانه میشوند
پشتِ حفاظِ
عینکم تماشایشان میکنم که میآیند و میروند
آنان پشتِ حفاظِ غروباند.
صفی از پرستاران و صفی از کژدمان.
میآیند و میروند.
در ساعت شش عصر؟
در ساعت هشت عصر؟
گاهی یکی دستی بلند میکند و برایم تکان میدهد.
سپس به ماشینش میرسد، بدون آنکه بازگردد، و ناپدید میشود.
پشت حفاظ غروب، همانطور که من پشت حفاظ عینکم.
کوزۀ پو جای میگیرد در میان این دو بیپناه.
کوزهای بیانتها که در بر میگیرد تمام غروبها را،
تمام شیشههای سیاه عینک را،
تمام بیمارستانها را.
پرستاران
اثری از : روبرتو بولانیو ویژهی روبرتو بولانیو کامیار محسنین