سگ‌های رمانتیک

سگ‌های رمانتیک


آن زمان، بیست سالم شده بود
و دیوانه بودم.
کشوری را باخته بودم،
اما رویایی را بُرده بودم.
تا وقتی که آن رویا مال من بود
هیچ چیز مهم نبود.
نه کار کردن، نه نیایش کردن،
نه مطالعه کردن در آفتاب صبحگاهی
در کنار سگ‌های رمانتیک.
و رویا زنده بود در خلاء روح من.
اتاقی چوبی،
در سایه روشن،
در اعماق نفسگاه استوا.
و گاهی باز می‌گشتم به درون خودم
و رویا را می‌دیدم: تندیسی جاودانه
در اندیشه‌های سیال،
کرمی سفید به لولیدن
درون عشق.
عشقی فراری.
رویایی اندرون رویایی دیگر.
و کابوسی که به من می‌گفت: تو بزرگ خواهی شد.
تصویرهای رنج، هزارتو را پشت سر خواهی گذاشت
و فراموش خواهی کرد.
اما آن زمان، بزرگ شدن جُرمی خواهد بود.
گفتم من اینجایم با سگ‌های رمانتیک
و قصد دارم همینجا بمانم.

درباره‌ی کامیار محسنین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.