در خزان

در خزان


می دانم هستند کسانی که بپرسند:

چرا او چون گذشته نمی خواند

همان ترانه های سرکش را؟

اما آنان ندیده اند زحمات یک ساعت،

کار یک دقیقه، نوابغ یک سال را.

من درختی سالخورده ام،

که وقتی بزرگ می شدم،

با صدایی شیرین و زیر لب زمزمه می کردم،

چون نسیم نوازشم می کرد.

اینک دیگر زمان لبخندهای جوانی گذشته است:

اینک بگذار تندباد به خواندن وا دارد قلبم را.

درباره‌ی کامیار محسنین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.