دمخور شب

دمخور شب


من همانم که دمخور شب بوده ام

من در باران پیاده رفته ام – و در باران بازگشته ام

من از دورترین نور شهر گذر کرده ام

من غمگین ترین خیابان شهر را نظاره کرده ام

من از کنار پاسبانی مشغول گشت گذشته ام

و بی اشتیاق به توضیح، چشم به زمین دوخته ام

من بی حرکت ایستاده ام و صدای پایم را متوقف کرده ام

وقتی از دوردست، فریادی بریده

از خیابانی دیگر، بر فراز خانه ها پیچیده است

اما نه برای آنکه به بازگشت بخواندم یا وداعم گوید؛

و باز دورتر، در ارتفاعی غیر زمینی

یک ساعت نورانی در برابر آسمان

اعلان می کند که زمان نه درست بوده، نه غلط.

من همانم که دمخور شب بوده ام.

درباره‌ی کامیار محسنین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.