سه

سه


3

رفتی که دزدکی گوش کنی در زیر درختان بید.

خودِ خدا هم غلتید

به روی مِهی که ساحل را گرفته بود.

رودخانه ای بدون موج.

عطر عصرانه کیک گرم کشمشی.

تو خوشحال بودی.

مدت ها بود که در این حس و حال نبودی.

از دفتر لیوبلیانا

2004

درباره‌ی کامیار محسنین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.