در سن و سالی مشخص

در سن و سالی مشخص


می خواستیم به گناهانمان اعتراف کنیم، اما هیچ شنونده ای نبود.

ابرهای سپید از پذیرششان سر باز زدند، و باد

در ملاقات دریایی پس از دریایی دیگر

سرش شلوغ تر از این حرف ها بود.

موفق نشدیم توجه جانوران را جلب کنیم.

سگ ها، سرخورده، انتظار نظم و ترتیبی داشتند،

گربه ها، مثل همیشه بی حیا، به خواب فرو می رفتند،

آدمی به ظاهر خیلی نزدیک

به شنیدن چیزهایی از گذشته هایی دور رغبتی نداشت.

گفتگوها با دوستان بر سر میز قهوه یا ودکا

نمی بایست از نخستین نشانه های کسالت فراتر می رفت.

تحقیر آمیز بود که برای هر ساعت، فقط برای گوش دادن،

به مردی تحصیل کرده، پولی داد.

کلیساها. شاید کلیساها. اما آنجا چه چیزی را می شد اعتراف کرد؟

که زمانی عادت داشتیم خود را با شکوه و زیبا ببینیم

اما اکنون به جایمان، وزغی زشت

پلک های سنگینش نیمه باز

و خود آدم که به روشنی می بیند «این منم.»

درباره‌ی کامیار محسنین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.