با چای کهنه دم و دستانی پیر منتظر است
دوستش دارم، اما بدون تشنگی و دلتنگی زیاد
عشق پایان روزی آرام است
تنها نور سرخ باقی میماند
خورشید غروب کرده، زن منتظر است
و گربه در گرگ ومیش میآید
گربه پشت سردش را به دست زن میکشد
نه برای زن بلکه برای موهای خودش.