فکر کرده بودم خودم رو بکشم آخه من فقط یه آجرچینم
و تو زنی هستی عاشق صاحب داروخونه.
اما حالا دیگه مثل قبل مهم نیست؛ حالا آجرا رو صافتر
از قبل میچینم و بعد از ظهرا وقتی ماله میکشم آرومتر آواز میخونم.
فقط وقتی نور خورشید میافته تو چشمم و نردبون لق می زنه
وقتی ملاط خوب درنمیاد به تو فکر میکنم.
عشق آجرچین
اثری از : آزاده کامیار کارل سندبرگ
ترجمه هاتون عالیه خانم کامیار
ممنونم