خرمن بی حاصل

خرمن بی حاصل


مادر گفت از جمجمه اش شناختمش

با دندان های سپید زیبایش.

دندان های سپید زیبا

که خاک را گاز می گیرند،

چشمان قهوه ای زیبا

که از خاک پر شده اند،

استخوان های جوان نیرومند

که زمانی دستانی بوده اند،

دستانی که هیچگاه زنی را نوازش نکرده اند.

استخوان های جوان نیرومند

که خاک را نوازش می کنند.

پر از دندان های جوان براقی که در زمین کاشته شده اند.

هر بهار، زمین شکوفه می دهد.

زمین سخت بیرحم

که ما را در آواره های سیاهش فرو می برد.

سخت است مرگ مردان پیر.

اما باز سخت تر است

خرمن چشمان قهوه ای زیبا

چشمانی که هیچگاه زنی برهنه را ندیده اند.

که هیچگاه با لبان زنی بوسیده نشده اند

که نجوا می کند: من از آن تو اَم

(چشمانی که هنوز هیچ چیز را ندیده بوده اند.)

تصور ناپذیر است

خرمن چشمان قهوه ای زیبا،

خرمن بی حاصل زمین سنگدل.

من به یادت می آورم، برادر.

مادرمان از دندان های سپیدت

تو را شناخت.

دندان های سپید جوان تو

خرمن بی حاصل زمین بودند.

درباره‌ی کامیار محسنین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.