وقتی برهنه به آب می زنی
در شیشه دمیده دریای صبحگاهی
وقتی ابرها همه صورت اند
و در میانشان مرتفع ترین اعماق
آنجا که حرفت را زده ای
آن سرزمین در آسمان
تغییر شکل می دهد، بزرگ می شود، ناپدید می گردد
آنجا پرنده ای بال می زند
آنجا در زیر کوهی بزرگ
آنجا ستاره ای چشمک می زند و ناپدید نمی شود
آنجا خفاش ها به تعقیبی شگفت انگیز در پروازند
به هنگام غروب، گوش می کنی
به نفس های بیصدا، می شماریشان
به دره ای می روی که هیچگاه در آن نبوده ای
نفسی بعد از نفسی، می شماریشان
و فرو می افتی
نرم به مانند یک آه