پسر کوچکم وارد اتاق می شود
و می گوید:
«تو یک لاشخوری
من یک موشم»
کتاب را کنار می گذارم
بال ها و پنجه ها
از درونم رشد می کند
سایه های شومشان
به سرعت به روی دیوار می لغزد
من یک لاشخورم
او یک موش
«تو یک گرگی
من یک بز»
به دور میز به راه می افتم
و یک گرگم
شیشه های پنجره می درخشد
به سان دندان هایی تیز
در تاریکی
در زمانی که او به مادرش پناه می برد
صحیح و سلامت
سرش پنهان در گرمای لباس او