عاشقی

عاشقی


انگار که از دستت داده باشم – اینگونه می خواهمت

انگار که ندیده باشمت (باقلاهایی طلایی

زیر غلافی زرد را) – اینگونه به دستت می آورم

سرزنده و ساکن

و یک جا تو را استنشاق می کنم

 

رنگین کمان نفس در اعماق آب ها

 

انگار که به من اجازه هر کاری داده باشی

عکس خود را درمیان دروازه هایی آهنین می اندازم

دروازه هایی اخرایی و بلند

و من، ضعیف و کوچک

در لحظات هرزه هر خداحافظی.

 

انگار که در قطارها گمت کرده باشم، در ایستگاه ها

یا در حلقه ای از آب، به این سو و آن سو بروم

پرنده ای گریزان – اینگونه تو را به خود می افزایم:

در سیل شبکه ها و دلبستگی ها.

درباره‌ی کامیار محسنین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.