فهرستی درست کردهام
از آنچه باید به یادم بماند و فهرستی
از آنچه میخواهم از یاد ببرم،
خوب که نگاه میکنم میبینم
هر دو یکی هستند.
عشق و آب در یک سو
گلهای کوچکی که میشکفند بی عطر،
در سوی دیگر.
به فهرست خرید مادربزرگ میماند:
شیر و کره، لبنیات
در یک سمت
و گوشت سمت دیگر
انگار آنها نباید حتا بر صفحهٔ کاغذ هم
کنار هم قرار بگیرند.
مادرم تکهای کوچک از حاشیهٔ روزنامه میبرید
و فهرستش را بر آن مینوشت
بعد آن را
بر صندلی اتوبوس جا میگذاشت
درست همانطور که دستمال را بر زمین میانداخت
تا کسی آن را پیدا کند، مثل سرنخ،
یک جور داد و ستد بین او
وَ دنیا.
در تمام این لحظات درخت
فهرست بیپایان برگها را میسازد؛
و آسمان داراییهای ذیقیمتش را در باران
فهرست میکند. دخترم
از کتابهایی که میخواهد بخواند
فهرست بر میدارد،
نامشان مثل اسامی غریب پرندگان است
در فهرست زندگی شوهرم.
کسی چه میداند شاید خدا هم
فهرستی درست کرده بود
از آنچه میخواست در هفت روز بیافریند:
زمین و اقیانوس، آرماتور آسمان
و جایی که بشود
ستارهها را بر آن بست
و بلاخره آدم
که یک روز استراحت کرد
سپس فهرست خودش را ساخت:
سار، آهو و مار.