در اولین برگ از کتاب رویای من
همیشه شب است در کشوری اشغالشده.
درست ساعاتی پیش از حکومت نظامی.
شهری کوچک و دور.
خانهها همه تاریک.
مغازهها همه غارتشده.
من گوشهٔ خیابان ایستادهام
جایی که نباید باشم.
تنها و بیبالاپوش
آمدهام تا دنبال سگی سیاه بگردم
سگی که به صدای سوت من پاسخ میدهد.
یکی از این صورتکهای ترسناک روز هالووین با خود آورده ام،
میترسم آن را بر صورتم بگذارم.