اولین روز گرم
و بعداز ظهر به نیمه نرسیده
از برف هیچ باقی نخواهد ماند
جز قطرات آبی
که حیاط خانه را میشوید
و آبی که چک چک پایین میریزد،
پیراهن سفیدی زیر درختان همیشه سبزافتاده.
از میان سنگینترین رانههای برف
دوچرخههایی که پاییز بر زمین افتادند
باز برمیخیزند، کارنوالهای کوچکی
از رنگ و رنگدانه به راه میافتد،
اختاپوس
و گردونه در شهربازی
به سمت خورشید میگردند.
بچهها که خشکیده بودند در زمستان،
و لباس پیرمردها بر تنشان بود
به شکایت درمیآیند که چرا باید حالا
سد بسازند در برابر آبی که جاری شده است.
اما این بهار زود میگذرد و میرود؛
ساعت پنج که برسد
سرمای دم غروب،
تاریکی، تلویزیونهای ملالتبار،
این دریچههای تصویرها،
مثل توفان برق می زند،
حیاط خاکستری میشود
سگهای خیس بیدلیل پارس میکنند.
فردا آن دورها آن سوی پرچین مزارع ذرت
در امتداد خیابانها و جویهای آب، در باغ
پیکر کشاورز
مفقود از پاییز گذشته
ظاهر میشود
مثل اتفاقی غیرمنتظره
مثل یک گل لاله.
اواخر اسفند
اثری از : آزاده کامیار تد کوسر