واسه خیلی چیزا میتونم بگم دوست دارم،
اینم یکیش:
اون جور که واسم از ورودی فرودگاه مینویسی
که بتونم بت بگم همهچی خوب میشه
که بتونی بم بگی، یه پرنده هست
که تو ترمینال گیر کرده
همه اونو ندید میگیرن
آخه نمدونن باهاش باهاس چیکار کنن
جز اینکه تنها ولش کنن
که واسه خودش تا دم مرگ وحشت کنه
این تو رو خیلی خیلی غمگین میکنه
دلت میخواد میتونستی پرنده رو بیرون ببری
آزادش کنی یا (ازت بر نمییاد)
یکیو صدا کنی
که پرندهها رو درک میکنه
تا بیاد و بهش کمک کنه
تو فقط میتونی توجه کنی
و احساسات به خرج بدی و بنویسی
تا بم بگی که چقدر زبان
میون این محالات
خودش رو بی مصرف احساس میکنه
ولی اشتباه میکنی
تو همونی هستی که پرنده رو درک میکنه
بهتر از اونی که من میتونم باشم
که یه عالم قیل و قال راه میندازم
اسموشون رو ترانه میزارم
اینا حرفای خود خودتن
جور خاص توجه کردنت
رو راست بودنت
و نپیچوندن چیزایی که آزارت میدن
اینا رو تو بهم پیشکش میکنی
من فقط برشون میگردونم
اگه، اگه فقط میتونستم
بهت نشون بدم
چقدر بیمصرف
نیستن…