دراز میکشيم کنار هم پس از عشقبازی و ميان ما فاصلهايست انگار دو کشتی بادبانی که سرکيفاند از خطوط بارگيريشان در آبهای تيره که جدايشان میکند، تنههاشان ، شکاف برداشته از سرخوشیهای محض گردشها. آنجا در آبیها زير بادبانهايی که باد شبانهشان پرمیکند از هوایي که لبريز عطر گلهاست و از نور ماه بیآنکه يکیشان حتی در تلاش باشد تا سريعتر از ديگری بادبان برکشد و فاصلهی ميانشان کم شود يا زياد شود. شبهای ديگری هم هست که ما بیاراده گرد میآيیم دو کشتی باری روشن درازکشيده کنار هم با موتورهای خاموش، زير برجی ناشناس و هيچ عابری بر تختهها نمیگذرد: بر هر عرشه ارکستر ويولونی می نوازد به افتخار موجهای روشن، و دريا پراست از کشتیهای پير خستهای چون ما که در تقلای رسيدن به ديگری غرق شدهايم .
