هروقت ماه بالا میآمد، دعا میکرد سرانجام، مادر وولنام در چهلسالگی پسری زایید در رویاهای پیش از آبستنی ماه را میبلعید. پس از تولد پسرش، مادر وولنام عقلش را از دست میداد ردخور نداشت هر وقت ماه بالا میآمد. دیروقت شب، ظرفها را که میشست جامی را شکست ماه پشت ابری پنهان شد و جهان کور شد.
