روزگار خوش گذشتهم گذشته.
اين جور
به نظر
مياد.
هيچى تو اين دنيا
واسهى
هميشه
نمىپاد.
زمونى بازى مىكردم
تا جايى
كه پاك
از پا
درآم
حالا پيرى و درموندهگى
ورق سياه
كشيده برام
چش ميندازم به جاده و اون ته
چشام يه درخت كوچولو مىبينن.
از ته جاده، چشاى آلبالو گيلاسيم
يه تيكه زمين و يه درخت كوچولو مىچينن.
منتظرن پناهم بدن
برگاى خنك درخت كوچولو.
درخت سبز كوچولو!
آى درخت سبز كوچولو!