جونوب تمبل
خندون
با اون پك و پوز ِ غرق ِ خون،
جونوب
با اون صورت آفتابسوخته و دهن ِ گاله
با زور ِ گاب و
مُخ ِ گوساله.
جونوب سبكسر
كه خاكستر ِ آتيش خاموشو چنگ مىزنه
پى استخون سوختهى كاكاسيا.
پَمبه و ماه
گرما و زمين و گرما
آسمون و آفتاب و ستارهها.
جونوب با بوى مگنوليا.
تو دل برو، عين يه زن،
از راه دركن، عين يه تيكهى چش سيا،
بد قلق و آزاركى
چرب زبون و آتيشكى.-
يه همچين لعبتيه جونوب.
اُ من كه سيام
خاطرشو ميخام
اما او تف ميندازه تو روم.
اُ من كه سيام
جور به جور تحفهجات مىبرم براش
اما اون پشت شو به من مىكنه.
حالا كه اين جوريه
منم ميرم پى ِ شمال،
شمال با اون صورت سرمازدهش.
چون شنيدهم كه شمال
جون جون ِ مهربونتريه
اگه بچههام زير بالش سر ببرن
مىتونن از جادو جمبل ِ جونوب
جون سالم در ببرن.