روبانی زرد داشتم
میان بوتههای تمشک گم شد
روبانی سرخ داشتم
میان توت فرنگیها …
سرخ، سرخ
میان تو و مرگ
همیشه به تو فکر میکردم
در دلم بودی وقتی غذا میخوردم
در گیسوانم وقتی …
ما و آنها
دیگران در نور ماه زاده میشوند
برای همین موطلایی و زیبایند
ما در شب …
کلاهی که میماند…
تولد آواز
میگویی : «یه چیزی بخون!»
گفتنش آسان است.
اصرار میکنی: «یه قصه بگو!»
حکم …
پرواز قوها
تو فقط یه بچه بودی
منم فقط یه بچه،
چی شد که تو رو …