از كسى نمىپرسند چه هنگام مىتواند خدانگهدار بگويد
از عادات انسانيش نمىپرسند
از خويشتنش …

از كسى نمىپرسند چه هنگام مىتواند خدانگهدار بگويد
از عادات انسانيش نمىپرسند
از خويشتنش …
يكديگر را مىآزاريم
بىآن كه بخواهيم،
شايد بهتر آن باشد
كه دست به دست …
از تنهايى مگريز
به تنهايى مگريز
گهگاه
آن را بجوى و
تحمل كن
و …
زير پايم
زمين از سمضربهى اسبان مىلرزد
چهار نعل مىگذرند
وحشى، گسيخته افسار، وحشتزده…
با در افكندن خود
به دره
شايد
سرانجام
به شناسايى خود
توفيق يابى…
پرواز اعتماد را
با يكديگر تجربه كنيم
وگر نه مىشكنيم
بالهاى دوستىمان را.…
يخ آب مىشود
در روح من
در انديشههايم
بهار
حضور تو است
بودن ِ …
شبنم و برگها يخ زده است و
آرزوهاى من نيز
ابرهاى برفزا بر آسمان …
من آموختهام
به خود گوش فرا دهم
و صدايى بشنوم
كه با من مىگويد…
چندان كه به شكوه درمىآييم
از سرماى پيرامون خويش
از ظلمت و
از كمبود …
توان ِ صبر كردن
براى رو در رويى با آنچه بايد روى دهد
براى …
بر آنچه دلخواه من است
حمله نمىبرم
خود را به تمامى بر آن مىافكنم.…
بىاعتمادى
درى است،
خودستايى و بيم
چفت و بست ِ غرور است،
و تهيدستى…