صوراسرافیل و مارکسِ شیپورچی

صوراسرافیل و مارکسِ شیپورچی


پیش از این در نوشته‌هایم از دوستی به نام پاتریک مارکولینی یاد کرده و از او متن‌هایی نیز ترجمه کرده‌ام؛ به‌ویژه مقاله‌های «در شناختِ رادیکالیته» و «به‌سوی یله‌گردی از طریق روان‌جغرافیا». او که سرپرستی مجموعه‌ای به نام versus در انتشاراتِ L’échappée را برعهده دارد، پیوسته لطف می‌کند و از کتاب‌های منتشرشده‌شان برایم می‌فرستد. چهار کتابی که تازگی‌ها برایم فرستاده هرکدام ارزشی ویژه دارند و همگی در چشم‌انداز یگانه‌ای جا می‌گیرند. برای اطلاع دوستان علاقمند به این‌گونه آثار، و احتمالاً برانگیختنِ علاقه‌ی مترجمان، من معرفی‌نامه‌ی پشتِ جلد هر یک از این کتاب‌ها را در این‌جا به فارسی می‌آورم، و در پایان یکی از آن‌ها را کمی بیش‌تر معرفی می‌کنم:

صوراسرافیل و مارکسِ شیپورچی

اُتوپی و سوسیالیسم

نوشته‌ی مارتین بوبر

جنبش انقلابی برپایه‌ی یک واپس‌رانی ساخته‌شده است: واپس‌رانیِ سوسیالیسمِ اتوپیک. از همان پایانِ سده‌ی نوزدهم، مارکسیست‌ها پیش‌نهاده‌های فوریه، سن‌سیمون و آوِن را کنار زدند زیرا آن‌ها را غیرعلمی می‌دانستند. امروزه دیگر براستی وقتِ آن است تا به آموزش‌های این استادان رؤیابین بازگردیم.

و این همان کاری است که مارتین بوبر Martin Buber در این کتاب به انجامِ آن کمرِ همت بسته است، کتابی سرشار از الهام و سرچشمه‌ای برای بازاندیشیِ اجتناب‌ناپذیرِ سوسیالیسم‌های غیرمارکسیستی. بوبر، به دنبالِ ردپاهای پرودُن، کروپوتکین و لانداوِر، اصلِ فلسفیِ چنین سوسیالیسم‌هایی را هویدا می‌سازد: این دولت یا بازار نیست که جامعه [هزانه] را می‌سازد بلکه ساختارهای همدارگانیِ communautaire مبتنی‌بر همسایگی، کار و همیاری، و نیز توانایی‌شان برای آهزیدنِ آزادانه با یکدیگر  s’associer  [تشکلِ اجتماعی، انجمن‌شدن، باهم‌آهزیدن] است.

وانگهی، هر انقلابی اگر پیشاپیش بنیادهای جهانِ مطلوب‌اش را ننهاده باشد محکوم به شکست است. پس در اینجا و اکنون است که باید ساختارهای زندگیِ جمعی‌ای بازساخته شود که در آن هرکس دیگری را با خود برابر بداند. این ساختارها همچون جزیره‌های کوچکِ سوسیالیسم [هزانه‌گرایی] هستند که ناگزیر بزرگ‌تر می‌شوند و به هیاویدن [ se fédérer ، فدره شدن، فدرال‌گرایی ] رو می‌آورند تا سرانجام به همدارگانی از همدارگان‌ها communauté des communautés بینجامند.

 

( مارتین بوبر ( ۱۸۷۸-۱۹۶۵) یکی از چهره‌های بزرگِ جریانی است که آن را یهودگراییِ لیبرتر نامیده‌اند. مرام اخلاقی éthique او شاملِ دیدار و آشنایی و روبط متقابل، که در جستار معروفش من و تو تشریح شده، تأثیری عمیق بر فلسفه‌ی قرن بیستم داشته است.)

صوراسرافیل و مارکسِ شیپورچی


خواندنِ دوبور

همراه با یادداشت‌های پیش‌تر منتشرنشده‌ی گی دوبور

گی دوبور هرگز به موضوع مورد مطالعه‌اش ، که زمینه‌ی مبارزه‌اش هم بود، هیچ امانی نمی‌داد: یعنی به جامعه‌ی نمایش. آثار او با پیمودنِ مسیری مداوم هر یک پس از دیگری آن بومِ نقاشی‌یی را پدیدار می‌سازند که آواتارهای گوناگونِ منطقِ کالایی بر آن نقش می‌بندند: ازخودبیگانگی در کار، وابستگی به مصرف، جعلی‌وقلابی‌شدنِ زندگی.

به همین سان، دوبور به ما خوانندگان نیز هیچ امانی نمی‌دهد. این را پیش‌تر از خلال کتاب‌هایی که در زمان حیاتش منتشر شدند نیز می‌دانستیم، کتاب‌هایی که نشان می‌دهند او با چه سرسختی و سماجتی سکانِ کشتی‌اش را به سوی همان مقصدی که از اوایل سال‌های ۱۹۵۰ در نظر گرفته نگاه داشته است. اما یادداشت‌های منتشرنشده‌ای که او در سرتاسر عمرش برای پروژه‌های ناتمام‌مانده نوشته است ما را برمی‌انگیزد تا بازاندیشیِ او را درباره‌ی فرگشتِ جوامع معاصر، و نیز راه‌های جلوگیری از پیشرویِ شوم‌اش، دنبال کنیم. بنابراین باید اسناد و مدارکی را که اینجا برای نحستین بار گردآوری و منتشر می‌شوند روشن و رمزگشایی کنیم. این‌ها عبارتند از یادداشت‌های تدارکاتی برای تداومِ کاروندِ اتوبیوگرافیک و انتقادی‌اش، تعریفِ پایه‌های سیاسیِ انترناسیونال سیتواسیونیست، و یا واژه‌نامه‌ای که او طرح‌اش را در سال‌های ۱۹۸۰ ریخته بود و هدف‌اش نقدِ فسادِ زبان توسطِ نمایش بود.

تفسیرها و روشن‌گری‌هایی که همراه با انتشارِ این یادداشت‌های تاکنون منتشرنشده آمده‌اند فهمِ بهترِ کاروندِ گی دوبور را میسر می‌سازند. این تفسیرها را نویسندگانی از کشورهای مختلف نوشته‌اند و هرکدام به لحظه و گاهه‌ی مشخصی از روندِ فکری دوبور و موضوع‌های متفاوت و بدیعِ آن می‌پردازند. این یادداشت‌ها همراه با تفسیرهای یادشده، با غنا و روشنیِ خود دعوتی است به خواندن و بازخواندنِ دوبور. یعنی کاری که اکنون ضروری‌تر از همیشه شده است.

صوراسرافیل و مارکسِ شیپورچی

مزرعه‌ی حیوانات

معرفی از پاتریک مارکولینی

ترجمه از زبان کرئول به فرانسوی از آلیس بکر-هو

در سال‌های ۱۹۴۰، جورج اوروِل مزرعه‌ی حیوانات را می‌نویسد، داستانی که در آن جانوران ارباب‌های انسانی‌شان را از مزرعه بیرون می‌رانند و رژیمِ سیاسیِ جدیدی در آن‌جا برقرار می‌کنند که به‌سرعت تبدیل به دیکتاتوری می‌شود. خواننده از لابلای سطورِ کتاب پی می‌برد که نویسنده به استالینیسم می‌تازد.

در سحرگاهِ دورانِ جنگ سرد، این انتقاد از کشور شوروی چنان درست نواخته شده که سازمان CIA و سرویس‌های مخفی بریتانیایی در ۱۹۵۱ تصمیم می‌گیرند آن را به صورت کتاب کارتون در چارچوبِ عملیاتِ تبلیغاتیِ ضدکمونیستی‌شان بگنجانند. این کتاب کارتون در همه‌جای سیاره، و به‌ویژه در کشورهای جهان سوم که به آوردگاهِ قدرت‌های بزرگ تبدیل شده‌اند، پخش می‌شود. از جمله به زبان کروئولی، که ما همین نسخه و روایت را برای کتاب حاضر ترجمه کرده و برای نخستین بار منتشر می‌کنیم.

هرچند این کتاب کارتون نشان‌گرِ قدرت و ابداع‌گریِ پروپاگاند و تبلیغاتِ آمریکایی است، اما به متنِ اصلی کتابِ مزرعه‌ی حیوانات به‌شدت وفادار است، به گونه‌ای که محتوای بنیان‌براندازِ این کتاب مقاصدِ ضدانقلابیِ این اقدام را باطل می‌سازد. زیرا درسی که از مزرعه‌ی حیوانات می‌توان گرفت این است که مردم برای به پیروزی رساندنِ یک انقلاب باید از شرِ کسانی که مدعیِ رهبریِ آن هستند خلاص شوند.

( شاید خوانندگان ترجمه‌ی فارسی جامعه‌ی نمایش به یاد داشته باشند که آلیس بکر ـ هو، آخرین همسرِ گی دوبور بوده است)

صوراسرافیل و مارکسِ شیپورچی

صور اسرافیل

نوشته‌ی برونو باوئر، کارل مارکس

مارکسِ شیپورچی، نوشته‌ی نیکولا دِسو
در ۱۸۴۱ کتابی بدون نام نویسنده منتشر می‌شود با عنوانِ صور اسرافیل علیه هگلِ بی‌دین و دجّال. آماجِ حمله‌اش: فلسفه‌ی هگلی است که متهم به ترویجِ روحیه‌ی براندازی علیه دین و نهادهای مستقر است. آیا این کتاب کارِ یک آدمِ خشکه‌مذهب است یا کَلَکی ( canular) است به قصدِ گول زدنِ چشمِ سانسورچی؟ استیرنر، باکونین و انگلس از دیدنِ این جزوه‌ی آتشین، که کلیدهای خوانشِ رادیکالِ آثارِ هگل را ارائه می‌دهد، به شوق می‌آیند. به‌زودی نام‌هایی سر زبان‌ها می‌افتد و گفته می‌شود که این کتابِ بی‌تقوا نوشته‌ی یزدان‌شناسی معروف، برونو باوئر و شاگردِ هنوز ناشناس‌اش، دانشجویی به نام… کارل مارکس است.

 

در جستاری که همراه با بازنشرِ این جزوه آمده، با عنوانِ مارکسِ شیپورچی،  نیکولا دِسو Nicolas Dessaux با استناد به شواهد نشان می‌دهد که چرا این جزوه نخستین کتابِ منتشرشده‌ی مارکس است. تئوری مارکسی تمامِ توانِ انقلابی‌اش را از لنگرگاهی که در فلسفه‌ی هگلی یافته است می‌گیرد، فلسفه‌ای که الهام‌بخشِ نه تنها نقدِ او از دین، بلکه همچنین نقدِ او از سرمایه‌داری به‌مثابه دین می‌شود. و بدین‌سان ما بار دیگر مارکسِ اومانیست، دیالکتیسین، ناقدِ ازخودبیگانگی را کشف می‌کنیم که درست قطبِ مقابلِ تصویرِ سنگی و متحجری است که مارکسیسمِ ارتدوکس از او داده است.

برای شناختنِ پیش‌زمینه‌های فلسفیِ اندیشه‌ی مارکسی خواندن این متن ضرورتی مبرم است.

 

نیکولا دِسو از شمار کسانی است که تفکرِ فلسفی را از عملِ انقلابی جدا نمی‌بینند. او یک فعالِ سیاسی و سندیکایی است و به‌ویژه کتابِ:مقاومت‌های عراقی. علیه اشغال‌گری، اسلام‌گرایی و سرمایه‌داری را منتشر کرده است.

 

برای آشنایی بیش‌تر خوانندگان فارسی‌زبان با کتاب صور اسرافیل علیه هگلِ بی‌دین و دجّال  معرفی‌نامه‌ی کوتاهی را که در آغاز این چاپِ جدیدِ فرانسویِ آمده ترجمه می‌کنم. اما پیش از آن باید این نکته را یادآوری کنم:

عنوانِ اصلی کتاب به آلمانی این است:

Die Posaune des jüngsten Gerichts über Hegel, den Atheisten und Antichristen

 

و عنوانِ ترجمه‌ی فرانسویِ آن:

La Trompette du Jugement dernier

این عبارت را می‌توان تحت‌الفظی « شیپورِ روزِ قیامت» ترجمه کرد. روایات مسیحی از میان چهار فرشته‌ی مقرّب، جبرئیل، عزرائیل، میکائیل و اسرافیل، جبرئیل را در روز رستاخیز دمنده‌‌ی بوقی، که صور یا گاهی ناقور خوانده شده، می‌دانند  اما روایات اسلامی اسرافیل را دمنده‌ی این بوق دانسته و در فارسی عبارتِ « صورِ اسرافیل » جاافتاده است.

ترجمه و معادل‌گذاری برای کلمه‌ی آنته‌کریست، به معنیِ تحت‌الفظی « ضدمسیح »، که از قضا عنوان یکی از کتاب‌های نیچه هم هست، کمی ظریف و مسئله‌ساز است. این مفهوم در فرهنگِ مسیحی با مفهوم «دجال» در فرهنگ اسلامی یکی نیست. اما گمان می‌کنم کلمه‌ی « دجّال » در این‌جا برای القایِ بارِ طعنه‌آمیز این صفت رساتر از « ضدمسیح » است.

 

در ۱۸۴۱ در آلمان کتابِ کوچکی بدون نام نویسنده منتشر می‌شود با عنوانصور اسرافیل علیه هگلِ بی‌دین و دجّال . کتاب خود را همچون اثری از یک محفلِ پیه‌تیست [ پارسایان و متّقیانِ دوآتشه‌ی آیینِ لوتری] معرفی می‌کند که قصدش افشا و محکوم کردنِ نفوذِ شومِ فلسفه‌ی غیرمذهبی و جمهوری‌گرای هگل است. محافلِ هگلی از خود می‌پرسند که این نویسنده‌ای که ماکس استیرنر به او لقبِ ترومپت‌نواز یا شیپورچی داده است کیست. خیلی زود معلوم می‌شود که نویسنده‌ی این متن کسی نیست جز یزدان‌شناسِ رادیکال برونو باوئر Bruno Bauer ، که چنین ترفندی به کار برده تا سانسور را دور بزند و دریافت‌های نظریِ هگلی‌های جوان را شرح دهد. این کشف به قیمتِ ممنوع شدنِ کتاب توسط سانسور تمام می‌شود. شواهدی در دست است حاکی از این که متن نوشته‌ی مشترک باوئر و دوست جوانش کارل مارکس بوده است. و از قرار معلوم این نخستین کتابِ منتشرشده‌ی مارکس ، حتا پیش از مشارکت‌اش درمجله‌ی رنانی بوده است. ازاین‌رو، این متن قطعه‌ای اساسی در پازلِ پیچیده‌ی روابط میان مارکس و اندیشه‌ی هگل است، و ما اکنون همین سند را که مترجم‌اش هانری آلکسی باچ، پس از اولین چاپِ فرانسوی‌اش در ۱۹۷۲، آن را بازبینی کرده در این‌جا منتشر می‌کنیم.

به دنبال این متن، پژوهشی از نیکولا دسو را خواهید خواند که به زمینه‌های تاریخی، فیلولوژیک و فلسفیِ آن می‌پردازد تا مشارکتِ مارکس در نگارشِ صور اسرافیل علیه هگلِ بی‌دین و دجّال را نشان دهد و حد و حدودِ آن را برآورد کند. این مشارکت پیوسته مورد بحث بوده است. عموماً نظرِ مارکس‌شناسِ بزرگِ اهلِ شوروی ریازانف غلبه داشته که معتقد بوده مفادِ یزدان‌شناسانه [تئولوژیک] و استنادهای بی‌شمار انجیلی اجازه نمی‌دهد این اثر را به مارکس منسوب کنیم. اما در پروسِ فورمارتز[ Vormärz (پیشامارس) دوره‌ای در آلمان از کنگره‌ی وین در ۱۸۱۵۵ تا ناکامیِ « بهارِ مردمان » در ۱۸۴۸-۴۹] مباحثه‌ی سیاسی درست در همین زمینه‌ی یزدان‌شناسانه و الاهیاتی است که صورت می‌گیرد. پژوهش‌های نیکولا دسو به طرحِ پرسش‌هایی درباره‌ی ارتباط‌ِ مارکس با یزدان‌شناسیِ رادیکال در آلمان،که بسیار مهم‌تر از آن‌چه ریازانف فکر می‌کرده بوده ، و نیز درباره‌ی هاگرد [تغییر و تبدیل] فلسفه به بی‌دینی می‌انجامد. موضوعِ پژوهشِ نیکولا دسو مشخصاً معرفیِ اوضاعِ خشک‌ و رقِ سیاسی و فلسفی‌یی است که در آن صور اسرافیل منتشر می‌شود، و نیز اثباتِ روش‌مندانه‌ی دلایل و شواهدِ مشارکتِ مارکس در نگارشِ آن، و تعیینِ این نکته که چه بخش‌هایی از کتاب به قلم مارکس است. به این منظور نیکولا دسو ارجاع‌های مارکس را، از شکسپیر گرفته تا نیوتون، گوته و بنژامن کونستان دنبال می‌کند. او همچنین ویژگی‌های سبکِ نگارشِ مارکس را بررسی کرده و آن را رویاروی ویژگی‌های سبکِ نگارش باوئر نهاده است. به‌طور کلی‌تر، این بررسی فرصتی است برای پرسش و جست‌وجو در باره‌ی ریشه‌های فلسفی برخی از درون‌مایه‌های مارکسیِ موجود در صور اسرافیل، از قبیلِ بت‌واره‌گرایی fétichisme و رازگونه‌سازی mystification.

نتیجه‌ی این بررسی این است که یک‌سوم این کتاب را مارکس نوشته است. مشارکت مارکس در نگارشِ درسِ هگل درباره‌ی دین و هنر، که پس از صور اسرافیل منتشر شد، و عموماً آن را به باوئر منسوب می‌کنند، نیز از جمله نکته‌هایی است که مارکس‌شناسی آن را نادیده گرفته یا انکار کرده است. بررسیِ نقادانه‌ی مکاتباتِ مارکس و استدلال‌هایی که برای انکارِ مشارکتِ او مطرح شده نشان می‌دهد که این استدلال‌ها چقدر سست و شکننده اند. بنابراین اکنون می‌توان کتابِ دیگری را به کتاب‌شناسیِ مارکسِ جوان افزود و بدین‌سان راه را بر امکانِ شناختنِ دریافت‌های زیباشناختی یا استتیکِ او گشود. و سرانجام این‌که متنِ سوم و معروف‌تری هم هست که می‌تواند به پیکره‌بندیِ صورِ اسرافیل پیوند داده شود: نقدِ فلسفه‌ی حقِ هگل. پس از بحث‌های موشکافانه و دقیق بر سر مسائلِ زمان‌مندی و تاریخ‌گذاری، نیکولا دِسو به این نتیجه می‌رسد که تاریخِ نگارشِ دست‌نوشته‌ی این متن احتمالاً از ۱۸۴۲ آغاز شده است. این موضوع همچنین اجازه می‌دهد که اثرگذاری‌های محسوسِ دیگری نیز بر این متن بررسی شود، به‌ویژه اثرگذاریِ باکونینِ جوان بر ایده‌ی امحای دولت در دموکراسیِ واقعی.

در آخر، این پژوهش اجازه می‌دهد تا دو عنوانِ مهمِ دیگر نیز به کتاب‌شناسیِ مارکس افزوده گردد. اما این مشارکتِ تنگانگ با برونو باوئر به ما این امکان را هم می‌دهد که به سه متنی که مارکس به نقد از دوست قدیمی‌اش اختصاص داده از زاویه‌ی متفاوتی نگاه کنیم: خانواده‌ی مقدس، ایده‌ئولوژیِ آلمانی و طبعاً مسئله‌ی یهود، که از سرچشمه‌های همین صور اسرافیل منشاء می‌گیرد. بنابراین  پژوهشِ نیکولا دِسو، که به شکلِ یک گزارشِ تحقیقی نگاشته شده، موشکافی نقادانه در متن‌های ۱۸۴۱-۴۲ و براستی نوعی غوطه خوردن در روندِ تکوینِ اندیشه‌ی « مارکسِ جوان » است، و بر پیوند‌های او با فلسفه‌ی هگل روشنی‌ِ تازه‌ای می‌افکند.

همان‌طور که خود نیکولا دسو نیز در پایانِ بررسی‌اش خاطرنشان می‌سازد « نوشتن در باره‌ی مارکس جوان، آن‌هم در ارتباط با خوانشِ او از هگل، همواره یک حرکتِ سیاسی است». زیرا بازگشت به اندیشه‌ی مارکسِ جوان، که رابطه‌ی تنگاتنگ و پیچیده‌اش با فلسفه‌ی هگلی را هم شامل می‌شود، همان چیزی است که به اندیشمندانِ پُرشماری، در قرن بیستم، امکان داد تا مارکسیسم را از پوسته‌ی سفت و سختِ ارتدکسی‌اش بیرون آورند. ازخودبیگانگی، ایده‌ئولوژی، بت‌وارگی و کالا: این مفاهیم [بگرت‌ها] که توسط آنان اعتبار دوباره یافتند نوساختنِ نقد از سرمایه‌داری را در همه‌ی جنبه‌هایش ، پابه پای چالشِ برخاسته از فرگشتِ صاعقه‌آسای آن به هنگام بیرون آمدن از جنگِ جهانی دوم، میسر ساختند. و درست چنین نقدی بوده که ازسرگیریِ مبارزاتِ انقلابی در سال‌های ۱۹۶۰-۱۹۷۰ را در همه‌جای جهان همراهی و پشتیبانی کرده است. این نقد امروزه در بافتاری متفاوت در چه وضعی است؟ راستش، این‌که روشِ مارکسیستی امری « فراگذشته‌شده» باشد، در نهایت ربطی به مسئله ندارد: می‌توان قاطعانه شرط بست که مفاهیمِ بنیادیِ آن، ورای تغییر صحنه و عملکردشان، تمامی کارایی‌شان را حفظ خواهند کرد.

 

درباره‌ی بهروز صفدری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.