لب‌هاى فراموشى

لب‌هاى فراموشى


به رنج
عشق ِ كم و بيش نزديكى را كه كشته‌ام
از ياد مى‌برم.
چهره‌ات
در برودت نگاه ساعت‌ها
گم مى‌شود
و در شيارهاى حركات جاودانيت
رؤياهاى من
ديگر باره انحراف مى‌گيرد.

در شعاع چشم‌هاى من تنها تويى
كه ميان سايه‌هاى ساكن ِ لحظه
چرخ مى‌زنى
و با هر حركت رنگ مى‌بازى،
و هر حركت
موجى را كه انعكاس دهنده‌ى تصوير توست
كدر مى‌كند.

زمان، خطوطى را كه رنگ زداينده‌ى توست
به هاله‌يى
و سلطه‌ى كفن شده‌ات را به افسانه‌يى مبدل مى‌كند
كلمات ِ خاطره‌انگيز را ناتمام مى‌گذارد
و لب‌هاى فراموشى را مُهر مى‌كند.

درباره‌ی احمد شاملو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.