این ترجمه برای تراب حقشناس به پاس کوششهایش
تنها ماه نیست، نه حتی شبنم است و نه نور آسمانی پرندگان،
چه بسا گیوهای کهنه باشد،
همه سوراخ سوراخ و
نیمهجان از گزکردن کارخانهها، داربستها،
یا جادههای دشوار و داغِ ماه نوامبر.
نه،
هرچه شاعرانه، لزوماً زیبا نیست.
جوانانی را دیدهام موحش و محزون عین خاک که خاک میخوردند
آنها را دیدهام آنجا،
با لباسهای ژنده و چرکینشان،
میخزیدند و من لمسشان کردهام،
و با نوازش پوستشان، به فرشته بدل شدند،
به پروانه،
به باد سپتامبر.
چرا که همهچیز پیش از آنکه شعر شود، باید از دلم بگذرد،
باید با غریوی به بالا، بگردانمش،
و در سپیدهدم مکانش دهم،
چهره به چهرهی آسمان.
همه چیز باید از خونم بگذرد،
از استخوانم،
از نفسم،
از خونِ دلم.
زیرا من شاعرم،
نه سازندهی واژهگان زیبا.
شاعری هستم عاشقِ همهآنان که نه عشق دارند و نه نان،
آنان که میروند و هرگز نمیرسند،
آنان که گاه لبخند میزنند،
آنان که گاه رؤیا میپرورانند،
آنان که گاه از دستشان سلاحی میروید و میروند تا برای زندگی بمیرند.
خلاصه اینکه:
من شاعری بودم، انقلابی، هستم و خواهم بود.
بر مزار من، خواهید دید،
مشتی خواهد شکفت.
* * * * * *
مجسمهء یادبود برای داردو دورونزورو
اوسوالدو کالدو Osvaldo Caldú پناهندۀ سیاسی آرژانتینی ساکن مکزیک، یکی از جوانانی بود که در کارگاه آهنگری داردو دورونزورو آموزش دیده اند. به مناسبت ۴۰ امین سالروز ناپدید شدن این شاعر، اوسوالدو مجسمهای آهنین ساخت به نام «بیانیۀ حقوقی» تا در نزدیکی محلی که دورونزورو در آن اسکان داشته، نصب شود.