در پایانِ خواب، خطر، شکافهایی
که از دیوار بالا میروند
در لبهی باریک و نازکِ مکث بین دقایق
در مسافت میان فرزندان من و دخترکِ تو
سپاس رمزی را زمزمهشده
میان علامت «به سمت پناهگاه، حمله هوایی» و زمینلرزه
از انگشتان پاهایم که دراز کردهام
به سمت سر خمیدهات
بالای بدنت، زیر بارِ شیرین عشق
درون مخزن اتاقک زیرآبی در عمیق دریا
به عمد زیر باران با دستهایی باز
از پناهگاه زمستانی تا بهایم تابستان
از شبهای گشاده تا صبحهای سریع تو
در مکث نازک بین دقایق بر لبهی باریک
