من یک افسر مهاجرت یکرنگبینام
با فرض اینکه هر خارجی یک دیو بی پیکر است
از عفت این جزیره محافظت میکنم.
من موبد یک معبد شینتوام که جهانی میاندیشم
میتوانم به انگلیسی، آلمانی و فرانسوی دعا بخوانم
و در بازارهای برونمرزی نذورات را سرمایهگذاری میکنم
آرزو دارم که با متعصبین مذهبی از همه جای دنیا
در گل و لای، سومو کشتی بگیرم
یک عکاس هیزم من که یکتنه
در برابر جهانیسازی مقاومت میکنم.
مگر نمیدانی که دیگر
آخرین مرزی که در عالم بجا مانده
زیر دامن خانمهاست؟
من یک خودکشیکار تازهکارم
از زنجیر جهان میگریزم و
به وسط خط ترن یامانوتی میپرم
و آنجاست که ناگهان خود را پیش از تولدم مییابم
وقتیکه در میان چرخهی تناسخ والس میرقصم
من یک پیشگوی پر اوهام زلزلهام:
حتماً میآید!
و وقتی آمد، بسیاری خواهند مرد.
اما فعلن برویم کافه آبگوشت بخوریم.
من یک دادستان پرشورم
بر ریاضت قربانیان ندبه میخوانم
و با تقدیر جانیان همدردی میکنم
و عاشق لباس اداری یک قاضی متأهل میشوم.
یک آتش افروزم من
که میان برخههای ثانیهها پنهان میشوم
آتشی که بر روی آسمان زمستانی زبانه میکشد
و با کاغذ و چوب این مملکت زیبا جور است.
آژیر ماشین آتشنشانی و تشویش تماشاگران
صدای حیاتی این زندگیست.
یک گودزیلایم من با قد و اندازهی یک میکرون
از دهانم تشعشعات اتمی میدمانم
و وقت بر یک مولکول سکندری میخورم
وحشیانه بر همه سلولهایت حملهور میشوم
من یک ناسیونالیستم که سندروم رودهی تحریکپذیر دارم
مدام که با خود تکرار میکنم
که اینجا زیباست، اینجا زیباست
گند مستراح بوی گل سرخ میدهد.
من یک امپراتور نوین هستم
نه فقط یک نماد
بلکه جامد و واقعیام
وگرنه چطور میتوانم دکمههای بازی را در ماشین پاچینکو فشار بدهم؟
من یک تراپیست زبان و سخنم
که همیشه در شک و تردید است
در این کشور زبان چه معنایی دارد
وقتی که احساسات بر منطق غالب است؟
بهتر نیست که همه آواز بخونیم؟
من مادهی نهم قانون بیهودهی اساسیام.
همه چیز به کنار،
در ذهن تو
من چیزی جز جیرجیر توئیتر نبودم،
با یک کلیک مرا پاک و رونویسی خواهی کرد
مگر نه؟
من یک کفبینم، کوژ و کوتهبین
برای همین فقط کف دست خودم را میخوانم
ولی شاید همینجاست که همه چیز این دوره را میشود خواند.
من پسربچهای در یک مدرسهی ابتداییام
که به سرخوردگی و ناامیدی فکر میکنند.
آموزگار مدرسه به ما گفت که نقشهی رؤیاهامان را بکشیم.
چشمانش مرا به یاد گاوی میاندازد
که در مسیر کشتارگاه قدم بر میدارد.
سر بریدهی یک گربهام من
چشمانم از نفرت برق میزند
نفرتی که پشت نقاب تعظیم و احترام پنهان میشود.
مرا روبروی وزارت فرهنگ و آموزش و پرورش نشاندهاند.
من خانم واتنابی هستم که خرامان تلوتلو میخورد.
یک جملهی بیملاحظهی رئیس بانک ژاپن
و بازار سهام تلپی سقوط میکند و من شخصن ورشکسته میشوم.
صد و چهل تریلیون ین سرمایهی این مملکت
حالا در دست لاشخورهاست.
مردی بیخانمان و بیادعایم من
درازکشیده زیر پای عابرانی که تلفن دستی به دست دارند
چشم به هم میزنم و آنها را سیتیاسکن میکنم
من یک آشپز سوشی با سلیقهام
با برش جانهای تر و تازه، جواهرهای خوردنی درست میکنم
آرزو دارم که روزی یک تابلوی اصل رنوار را
بر دیوار رستورانم آویزون کنم.
من یک فراموشکار خرفتم
که در ضمیر ناخودآگاهِ جمعی سرگردانم
ردپای مرا از طریق GPS دنبال کنید
طرح یک روح را خواهید یافت.
مدیر شبکار یک خواربار فروشم
همهی مردم، زمین را تخلیه کردهاند
ولی من هنوز زیر نگاه دختران روی جلد مجلهها
سوپ به کوفته اضافه میکنم.
مفتشی هستم که مخفیانه حقیقت را تعقیب میکند:
آن زن، عنقریب در مترو پدیدار میشود
قدمهایش نشان میدهد که خودش خبرندارد
که در خود چه پنهان کردهاست.
من شماره ۹۷۸۴۰۱۴۴۰۰۱۰۷ هستم
و در زندگی سابقم شماره ۹۷۸۴۰۱۴۴۰۰۱۰۶ بودم.
امیدوارم که در زندگی بعدی یک سیفوناپترای ناشناس باشم
که ما آنرا با نام کنه میشناسیم،
ولی میدانم که تقدیرم شمارهی ۹۷۸۴۰۱۴۴۰۰۱۰۸ است.
من شاعر تانکانویس بولیمیایی هستم
و در این دوران حرص و پرخوری
هرچه میخورم را بالا میآورم
کلماتاند آنها یا استفراغ؟
انعکاس متقارن یک آرایشگرم
برابر آینه، تیغبهدست
سیگنال زمان ظهر را انتظار میکشم.
اگرچه بینهایت چهرههای متفاوت دارم
در حقیقت فقط یک نفرم
ایستاده در وسط اتاق کارا-اوکهای که تمام دیوارهایش آینهکاری شدهاست
در انتظار ورود تو.
اومو-تنا-شی (به ژاپن خوش آمدید) | یوسوهیرو یوتسوموتو
اثری از : شعله ولپی یوسوهیرو یوتسوموتو