اما بعد از جدال ما،
اتاق لرزید و فرو افتاد روی زانوانش،
هوا جریحهدار، بنفش شد چون جای کبودی.
خورشید، دروازه آسمان را کوبید و رفت.
اما بعد از جدال ما،
درختان زار زدند و برگهاشان را ریختند دور،
روز، ساعتها از زندگیمان ربود و برد،
ملافهها و بالشهاي روی تخت خودشان را تکهتکه کردند،
اما بعد از جدال ما،
اتاق لرزید و فرو افتاد روی زانوانش،
هوا جریحهدار، بنفش شد چون جای کبودی.
خورشید، دروازه آسمان را کوبید و رفت.
اما بعد از جدال ما،
درختان زار زدند و برگهاشان را ریختند دور،
روز، ساعتها از زندگیمان ربود و برد،
ملافهها و بالشهای روی تخت خودشان را تکهتکه کردند،
اما بعد از جدال ما،
لبهامان دیگر هیچ بوسهای، هیچ بوسهای، هیچ بوسهای
نمیشناختند،
قلبهامان دیگر فقط سنگهای ناهمواری توی مشتهامان
بودند و
در باغ دیگر فقط استخوان جوانه میزد، از بذر مرگ.
اما بعد از جدال ما،
صورت تو شبیه کاغذی سفید، خالی از هر واژه شد
دستان من، مثل فعل سوختند و یکدیگر را فشردند،
و عشق برگشت، دوید رفت گوشهی ذهنهایمان کز کرد، نشست.