زنانِ لندنی

زنانِ لندنی


 

همان‌طور که سیگارِ دیگری روشن می‌کردم

تو نشسته بر لبه‌ی تخت

جوراب‌هایت را درآورده‌ای

و اکنون جرئت نمی‌کنی سر بلند کنی و

به چشم‌هایم بنگری

در اتاقی که هرگز در آن

با هم نخوابیده‌ بودیم

 

گویی ناگهان زمان می‌میرد

یا از حرکت می‌ایستد

یک انحنای بلند

به تخت نزدیک می‌شوم

و تو را در آغوش می‌کشم

در این لطف حزین که ما را دربرگرفته است

درست مثلِ تو، من نیز می‌ترسم

 

بیرون همهمه‌ای گنگ بود و

مقصدِ‌ ما جایی نخواهد بود جز دنیایی دیگر

 

نیمه شب است و پاییز در لندن

 

*

آری در لندن باران می‌بارد

و پل‌ها کسل اند

 

آسمان محتضر است و بیمارگون

با ابرهای دودآلود

 

در لندن، در لندن باران می‌بارد

درخششِ قطره‌های باران

 

شهر را می‌دیدیم که ذوب می‌شد

مثل رویا، مثل گریز

 

و مردمِ سرگردان، گرمِ گفتگو

زیر گنبدِ چترهایشان

 

و زیر سایه‌ی خاکستریِ باران

سایه‌های من و تو در هم می‌آمیخت

 

آری روشن است که در لندن باران می‌بارد

و من به دنبالِ تو بوده‌ام

 

*

گمان نمی‌کنم که

دوشنبه، سه شنبه یا چهارشنبه

یا یکی دیگر از روزهای هفته به تو گفته باشم

 

اما اگر درست به خاطر آورم

دندان‌هایت سفید بود

و دهانت باز

وقتی که سیبی سبز می‌خوردی

 

من در فِترلِین در آغوش تاریکِ مریم مقدس

شبحِ فرانکشتین را دیده ام

 

اگر درست به خاطر آورم

یشمی فراطبیعی

در چشم‌های کشیده‌ی تو بود

به رنگ عسل

 

و بُسوِل و میلتون و دیکنز

و سایه‌ی ساحره‌های دیگر هم بودند

 

اما اگر درست به خاطر آورم

سفید و یشم و سبزِ سیب

چیزی نبود جز تو، پیشِ چشمانِ من

 

تو که به‌راستی شگفت‌زده‌ام می‌کنی

دوشنبه، سه‌شنبه ، چهارشنبه

و تمامیِ روزهای هفته

 

* یکی از زیبایی‌های این شعر،  در رفت و برگشت‌های زمانی و تغییرِ زمان افعال در روایت است.

درباره‌ی سارا سمیعی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.