همانی که هست
عقل می گوید
که دیوانگیست
عشق می گوید
همانی که هست
هشیاری می گوید
که ناخرسندیست
ترس می گوید
جز رنج، هیچ چیز نیست
فراست می گوید
آینده ای ندارد
عشق می گوید
همانی که هست
غرور می گوید
مضحک است
هشیاری می گوید
احمقانه است
تجربه می گوید
غیر ممکن است
عشق می گوید
همانی که هست
اما
اول عاشق شدم
عاشق برق چشم هایت
عاشق خنده ات
عاشق لذتت از زندگی
حالا عاشق گریه ات هم هستم
عاشق تَرسَت از زندگی
و آن نگاه درمانده
در چشم هایت
اما کمکت می کنم
در رویارویی با ترس
چون لذت من در زندگی
هنوز هم برق چشم های تست
تلاش
تلاش کرده ام
در وقت کار
فقط به کار فکر کنم
و نه به تو
و خوشحالم
که این تلاشم
به جایی نرسیده است.
شاید
به یاد آوردن
شاید
دردناک ترین راه
باشد
برای فراموشی
و شاید
مهربانانه ترین راه
برای خلاصی
از این درد.