چطور، در شب تابستان
نتهای اسرارآمیز از گلوی چند پرنده به پرواز در میآیند
به تاریکی میخورند و همان جا که هستند میمانند،
اما پس از آن هم، تا مدتها موسیقی همچنان ادامه مییابد؛
چطور در من حرکت میکنی تا وقتی سکوت خود به حرکت درآید
صریح و دقیق مثل نتها،
چطور متوقف نمیشوند، چطور موسیقی مثل آب
راهش را پیدا میکند؛
چطور خیال میکنیم آنچه آغاز کردهایم متعلق به ماست،
چطور میبینیم که بسیار زود از میدان به در میرود،
زندگیهای دیگری گلوی هوا را صاف میکنند
تا وقتی زیبا و دگرگون شوند؛
چطور دگرگون شدهام از تو و دگرگونت کردهام
چطور پر اشتیاق گلو باز میکنیم به آواز،
چطور موسیقی ما را به هم زنجیر میکند،
اما آواز در شب تابستان را نه،
چطور موسیقی میشکند و متوقف میشود،
اما آواز در شب تابستان را نه،
چطور موسیقی میشکند و متوقف میشود،
چطور زبانمان الکن میماند اما نتها همچنان بالا میروند، از
ما میگذرند،
ما میگذرند،
چطور در سکوت خود را کامل میکنند
و سکوت ما را کامل می کند، ساده مثل آن چند نت
که در شب تابستان به تاریکی پاسخ میدهند و خاموش میشوند.