در آخرین روزهای جهان چهارم آرزو کردم
برای آنها که از حفره آسمان بالا می روند نقشهای مهیا کنم.
وسایل من تنها آرزوهای آدمی بود که ظاهر میشدند در میدانهای جنگ
در اتاقهای خواب و آشپزخانهها
چرا که روح مسافر سرگردانی است با دستها و پاهای بسیار.
نقشه باید از شن می بود و در نور عادی خوانده نمیشد.
باید برای تولد دوباره روح، آتش را تا زیستگاه بعدی قبیله حمل میکرد.
افسانه، زبان زمین را یاد میدهد،
که چگونه از یاد برد موهبتش را، که ما در اوییم یا از اوییم.
باید از تکثیر سوپرمارکت و مرکز خرید، محراب پول، یادداشت برداشت
تا مسیر انحراف از لطافت را ترسیم کرد.
باید خطاهای ناشی از فراموشی را ثبت کرد؛ ما که خوابیم مه میآید و کودکانمان را میرباید.
گلهای خشم در افسردگی میرویند، هیولا در خشم هستهای به دنیا میآید.
از خداحافظ تا خداحافظ، درختانِ خاکستر دست تکان می دهند و نقشه آهسته آهسته ناپدید میشود.
حالا که دیگر اسم پرندههای اینجا را نمیدانیم
چطورآنها را صدا کنیم.
زمانی همه چیز را درباره آن وعده باشکوه میدانستیم.
آنچه به تو میگویم حقیقت دارد و بر تابلوی اخطاری روی نقشه نوشته شده است.
فراموشی ما در کمین ماست، کاری می کند زمین را پشت سر بگذاریم،
و از ما تنها ردی از پوشک، سوزن و خون باطله باقی بماند.
از نقشه ناقص هم هیچ کاری برنمیآید.
محل ورود دریای خون مادر است
و مرگ کوچک پدر که آرزو دارد خود را در دیگری بشناسد.
خروج ممکن نیست.
نقشه را می توان از طریق دیوار روده،
این مارپیچ جاده دانش، تفسیر کرد.
تو بر پوست مرگ سفر خواهی کرد،
در اردوگاه به آشپزی مشغولند خویشاوندانمان
که با گوشت گوزن و سوپ ذرت در راه شیری بزمی بر پا کردهاند.
آنها هرگز ما را ترک نکردهاند، ما به خاطر علم آنها را رها کردیم.
نفس بگیر تا به جهان پنجم وارد شویم، آنجا هیچ مجهولی وجود نخواهد داشت،
اجازه نداری هیچ کتاب راهنمایی که از کلمه ساخته شده باشد همراه داشته باشی
باید با صدای مادرت راهت را بیابی، پس آوازی را که می خواند دوباره بخوان.
شهامت تازه نفس از سوی سیاره ها سو سو میزند
و نورها در نقشه مطبوع به خون تاریخ،
نقشه ای که باید آن را به اراده خود، و به زبان خورشیدها بخوانی.
بیرون که آمدی به ردپای قاتلین هیولا دقت کن
آنها که به شهرهای نورهای مصنوعی وارد شدند و کشتند آنچه که ما را میکشت.
صخرههای سرخ را خواهی دید، آنها قلب هستند و در خود نردبان دارند.
آخرین انسان که از ویرانی بالا برود، گوزن سفیدی به تو خوشامد خواهد گفت.
شرم ما از ترک زمین قبیلهمان را از یاد مبر.
هرگز کامل نبودهایم.
با این حال سفر ما بر زمین کامل است
سفر ما بر زمین که زمانی ستاره بود
و مرتکب همان خطایی شد که از انسان سر زد
زمین گفت، بیا، باید که دوباره خطا کنیم.
دشواری یافتن این راه در این است که آغاز و پایانی وجود ندارد.
باید که نقشه خود را رسم کنی.